همنفس

سالهــــــــــا دویده ام با قلبـــــــــی معلق و پایـــی در هــــوا دیگــــر طــاقت رویاهــــایم تمــــــــــام شده است دلــــــــــم رسیدن می خواهــــــد . . .












با توام ... ای لنگر تسکین
ای تکان موج های دل
از آرامش ساحل
با توام ... ای نور
ای منشور
ای تمام طیف آفتابی
ای کبود ارغوانی
ای بنفشابی
با توام ... ای شور
ای دلشوره ی شیرین
با توام ... ای شادی غمگین
با توام... ای غم
ای غم مبهم
ای ...
نمی دانم
هر چه هستی باش
اما کاش ...
نه جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش
اما ... باش!

«قیصر امین پور»


 

نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت 16:53 توسط ریحانه| |

وقتی تو زمینی زندگی میکنیم ک "جو"گرفتتش...دیگ از آدماش نمیشه انتظاری داشت...!!!

نوشته شده در شنبه 31 خرداد 1393برچسب:,ساعت 16:5 توسط ریحانه| |

شکـــ نکـــــن !

آیــ●ــنده اے خوـاهــم ساختــــ کــه

گذشتـــه ام جلویش زآنــو بـــزند !

قـــرآر نیستــــ مـــن هـــم دلِ کَسِ دیگـــری را بسوزانـَــم !

برعکـــس کســے را کــه وارد زندگـــیم میشود

آنقـــــدر خــــوشـــبـ ♥ــتـــــ میکنــم کـــه

بـــه هر روزے کـــه جاے " او " نیستــــے

بـــه خودتـــــ لعنتـــــ بفرستــــے! لعنتیـــ  !!!

 

پ.ن:بدون مخاطب خاص

نوشته شده در چهار شنبه 21 خرداد 1393برچسب:,ساعت 20:28 توسط ریحانه| |

خیلی وقت است مرده ام...
دلــــــم می خواهد ببارم،کسی نپرسد
چرا؟. . . توچه میفهمی. . .
این روزها ادای زنده ها را در میاورم. . .
تظاهر به شادی می کنم ، حرف میزنم مثل همه . . .
امـــــــــــــــــــــــــــا. . .
بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام
بی انصـــــــــــــــــاف...
چانه نزن ... حسرت هایم به قیمت عمــــرم تمام شده. . .

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 21:23 توسط ریحانه| |

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"

سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است

 

"نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت
من با تو برابرم، مرد
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی
احتیاجی ندارم که تو حامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند
امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد
خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود
هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد
ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ..."

و این هم جوابیه ای از "یک مرد ایرانی به زن هموطنش"

پیاده از کنارم گذشتی و اخمت سهم نگاه مشتاق من بود و لبخندت نصیب آنکه سواره بود

سواره از کنارم گذشتی و مرا اصلاً ندیدی و کرشمه ات را
به آنی ارزانی دادی که قیمت ماشینش از خونبهای من بیشتر بود

در صف نان صدای لطیفت نانوای خسته را به وجد آورد و نوبتم را گرفتی
و بروی خودت هم نیاوردی

زیر باران خیلی قبل تر از تو منتظر تاکسی بودم اما ماشین که آمد
آب گل آلود را بر من پاشید و جلوی تو ایستاد

در تاکسی که نشستم آرزو کردم کنارم ننشینی تا اگر ماشین تکانی خورد
و به تو خوردم، حیوان خطابم نکنی در جواب عذرخواهیم

در اتوبوس بین ما نرده آهنی بود، جایم را اگر به تو تعارف میکردم
میگفتی یا دیوانه است یا مرض دارد

در سینما، دیدم که تهمینه میلانی تمام مردان را شیطان تصویر کرده،
کفرم درآمد، نیکی کریمی جیغ زد و گفتم زهرمار

دعوا که کردم، او که میدانست مادر و خواهرم را بیشتر از خودم دوست دارم
به آنها ناسزا گفت تا بیشتر بسوزم

آزادی ات را صاحبان قدرت گرفتند، همانان که از قدرت ثروت اندوختند
و تو که مدل ماشین پسرانشان را میدیدی دست و پایت شل میشد

من ازدواج نکردم چون تو چشم و همچشمی داشتی و به انگشتر
سه میلیونی نظر داشتی، تازه این فقط یک حلقه بود از زنجیر خواسته هایت

صفت ترشیده را اولین بار از خودت شنیدم، کوچکتر بودی
یادت هست میگفتی معلم ریاضیتان شوهر نکرده، گفتی ترشیده!

عاشق که شدم تلفنم را قطع میکردی و بهانه ات حضور میهمانهایتان بود

عاشق که شدی، فردا که مادر میشوی را ندیدی؟
دلت نمیخواهد همسر پسرت را بپسندی؟ تو و مادرم یکی هستید!

من باید اضافه کاری کنم تا تو در هر میهمانی لباسی جدید بپوشی تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید شبها هم کار بکنم تا تو سفره ات رنگین باشد و به تو بگویند کدبانو

خسته از اضافه کاری برگشتم و گفتی پوشک بچه را عوض کن
چون من ناخنهایم را تازه لاک زده ام

وقتی خواستی طلاق بگیری، "گفتند" بچه مال پدر است! من نگفتم، همان دینی گفت که تو برایش از پس اندازمان سفره ابوالفضل می انداختی و یکهو خواب میدی که باید به حج بروی، آنهم در اوج گرفتاریمان

آ"ری، اینچنین است خواهر من! رفتارهای زشت ما از پس هم می آیند
تو چنان کردی که خشم در دل من ها کاشتی و من ها شکستند و بسته به صبرشان دو فوج شدند
آنان که ضعیفتر بودند خرد شدند و خشمشان کینه شد و کینه شان عقده و در هر کوی و برزن و بازار از هر اندک قدرت خود نهایت سوء استفاده را کردند و بر تو تاختند
اما آنان که یا قویتر بودند یا از تو ها کمتر زخم خوردند، خشمشان هم کمتر بود و کینه هاشان نیز
اینان هنوز چشم امید دارند به وطن که بتواند و برآنند که نیک بمانند
خوشحالم حالا که میخواهی تغییر کنی
من هم برآنم که بهتر باشم و شادتر باشیم
در کنار هم، من و تو ای هموطن،
بدون هر نوع بغض و کینه و تبعیض جنسی
مایی بهتر برای فردا و آینده ای بهتر"

 

نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 12:15 توسط ریحانه| |

چه دشوار است انسان وار زیستن
در سرزمین مترسک ها
آنجا که با نگاهی به نام عشق
فریبت می دهند و
با دروغی به نام محبت دشنام.

 

نوشته شده در سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:49 توسط ریحانه| |

مگذار گذشت در دلت گم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یک سوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است...

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:47 توسط ریحانه| |

کسی که روزی برای ماندنت دست به دعا برداشته بود ،امروز برای رفتنت نذر کرده است.!!!

نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:9 توسط ریحانه| |

دانلود اهنگ بسیار زیبای لیلی از سینا حجازی با دو کیفیت

 

Mp3 128

دانلود

Mp3 320

دانلود


متن آهنگ:


یه روزی دنیا خوب بود و اروم بود
واسه زندگی همه چی اسون بود
هرکی کارشو میکرد حالشو میبرد
تکلیف روزاش معلوم بود
یکی اومد گفت حالش بده
قلبشو انگاری توفان زده

یکیو میخواد اسمش لیلیه

اره درسته  مجنون بود

داد میزد میگفت حالش بده

اخه اگه لیلی جوابش رو نده

میمیره و داغون میشه همه گفتن

پاشو مثل مرد اینکارا بده

زیره لب میگفت لیلی

اگه نداشت به من هیچ میلی

ظرفمو شیکوند آخه چرا؟ظرف منو

ای وای لیلی،اخ لیلی


ای لیلی،ای لیلی لیلی ....(8بار میگه)

 

از اون روزا گذشت و مجنون غم کشید

از اون گذشت و نوبت به من رسید

هی ترسیدم اخرم اومد

بلای لیلی سرم اومد

با خودم میگفتم مجنون کجا من کجا

عشق بازیه بابا من کجا زن کجا

هی من کردم سرم اومد

ریغه رحمت تا اخرم اومد

این سری لیلی با گونه های پروتزی

با بوی عطرو کلمات فانتزی

منه احمقم مجنون و شیدا

واسه عشقش مور مورو گز گزی

هرچی میگفت میگفتم الهی جونم بشی

با خودش می گفت بذار دیوونم بشی

یکاری کنم ربتو یاد کنی

بفهمی لیلی کیه بری فریاد کنی

تا دنیا دنیاست لیلی همینه

مجنون بزرگ ترین احمق زمینه

لیلیه منم رفت این قصه تکرار شد

الهی این لیلی خیر نبینه


ای لیلی،ای لیلی لیلی ....(8بار میگه)

 

 

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:2 توسط ریحانه| |

.

باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟


روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین...


در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز ،غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد ،آرزوها رفته بر باد...


باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬بی بهانه، شایدم گم کرده خانه !



دیدى اى دل عاقبت زخمت زدند
گفته بودم مردم این شهر بــــدند

دیدى اى دل ساقه ى جانت شكست
آن عـــزیزت عـهد و پیمــانت شكست

دیدى اى دل در جهان یك یار نیست
هیچكس در زندگى غمخوار نیست
نو بهار عـــمر را دیدى چه شــد؟
زندگى را هیچ فهمیدى چه شد؟؟؟

دیدى اى دل دوستیها بى بهاست
   
كــمترین چیزى كه میابى وفــــــاست

اى دل اینجا باید از خود گم شوى
   
عــاقبت همـــــرنگ این مردم شوى . .

 

نوشته شده در سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:,ساعت 18:1 توسط ریحانه| |

که لقبم خاصی هم نداره و با همین اسم میخونه در 13 تیرماه 1359 در بندر انزلی متولد شد.او از سال 79 کار در زمینه پاپ و راک را آغاز کرد اما به تدریج به آلمان رفت و مقیم آنجا شد. شاهین در بسیاری از کارهایش میخواهد چهره فقر و زن ستیزی و حکومت گرایی دشمنان ایران در غرب را به طور عینی بیان کند.او خوانندگی را در سال 79 و زیر نظر استادان سنگاچینی و پور رضا آموخت و کار در زمینه رپ را به صورت زیرزمینی آغاز کرد. او اکنون دانشجوی رشته ی جامعه شناسی است و در سالی که در دانشگاه ایران بود به خاطر اعتراضاتش از دانشگاه اخراج شد و برای تحصیل به آلمان رفت و دکترای جامعه شناسی گرفت.وی در ایران ممنوع الصدا شد ولی در آلمان سرپرست گروهی به نام تپش 2012 شد و کار حرفه ای را آغاز کرد.او در سال 2008 آلبومی با نام ما مرد نیستیم را به رپ فارسی تقدیم کرد که جذابیت خاصی داشت.وی در سال 2009 از گروه تپش به علت پخش غیر مجاز موسیقی طرف ما از تلویزیون آمریکا جدا شد.وی بعد از آن با گروهی به نام آنتی کاریزما در لندن آشنا شد که متشکل از (شاهین نجفی-پژمان افشاری-بابک خزایی-آرمین مستعد)بود. و با آشنایی با اینان در کنسرت ها و فستیوالهای جهانی حضور یافت به یک چهره جهانی مبدل گشت.او تنها خواننده رپی است که در تمام مجالس رسمی و تظاهرات مردمی بر علیه دولتهای غربی شرکت کرد و به طرفداری از مردم هایتی و افغانستان برخاست.آخرین اجرای او آهنگ شاعر تمام شده است.

نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:3 توسط ریحانه| |

ملقب به 2afm متولد 5 اردیبهشت 1365 در تهران در خانواده ای بسیار پولدار متولد شد و هم اکنون در منطقه امید(تهران پارس) ساکن است. از 5 سال پیش شروع به کار کرده و به گفته خودش با آهنگ (رقص جامائیکایی) شروع به کار حرفه ای کرده است. رنگ مورد علاقه است قهوه ای سوخته و سبز ارتشی است و فعلا مجرد می باشد و گفته فعلا قصد ازدواج ندارد. بعد از پایان تحصیلات متوسطه در دبیرستان شهید باهنر تهران ترک تحصیل کرده و به خوانندگی رپ روی آورد و او هم اکنون دیپلمه است. او ابتدا در گروهی با نامهای علی-فرهاد و مهرداد عضو شد و لقبش رو هم از روی همین انتخاب کرده است یعنی آرمین(a)-علی(a)-فرهاد(f)-مهرداد(m) که میشود 2afm. او بعد از آشنایی با تتلو و رضایا و با حمایتهای این دو نفر و با خواندن آهنگهای زیبایی چون قاب شیشه ای و روزگار من معروف شد. در سال 2006 نیز در کنسرت بزرگ دبی که بسیاری از رپرهای مطرح ایران چون تهی و یاس در آن نیز بودند حضور پیدا کرد و بسیار مطرح شد.او با همکاری برادران بوشهری کلیپهای فوق العاده که در سطح کلیپهای غربی هستند بیرون داد. آهنگساز او نیز محسن صادقی است. آرمین به تام هنکس و براد پیت خیلی علاقه داره و از کار حسین استیری هم بدش نمیاد. تو غذا ها هم از فسنجان و سالاد ماکارونی خوشش میاد. آرمین از ابتدا با یه جمله معروف کارش رو شروع کرد که میگه:(ما به اعتماد به نفس نیاز نداریم. به اعتماد به خدا نیاز داریم که یک ذره اش دنیا رو تکون میده) جدیدترین کار او هم ایول با تتلو و طعمه و رضایا در مرداد 89 است. آخرین کلیپ او هم مبارک باشه به کارگردانی محسن باقی در مرداد 89 است

نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:2 توسط ریحانه| |

    سید حسین موسوی ملقب به تهی به معنی خالی از غرور و کینه در 6 بهمن 1364 در تهران متولد شد. او به گفته خودش از سن چهارده سالگی شروع به کار کرده و از 82 شروع به کار در زمینه رپ حرفه ای داشته است(با آهنگ برو از پیش من). بسیاری او را بزرگترین رپر ایران می دانند. به دلیل مخالفت شدید نیروی انتظامی با او در اواخر حضورش در ایران مجبور به ترک وطن و روی بردن به کشور غریب امارات شد. او بعد از آشنایی با تتلو و پیشرو وارد رپ 021 شد. او دارای تحصیلات در رشته مهندسی کامپیوتر از دانشگاه آزاد اسلامی تهران می باشد. حسین بسیاری از تکست های موزیک های خود را خودش نوشته است. در این اواخر آهنگهای زیادی از او دیده ایم. وسیله مورد علاقه اش گردنبدش که نشان (تهی) دارد و هدیه روز تولدش از سوی مادرش می باشد است. او اصولا علاقه زیادی به گردنبد و انگشتر دارد. غذای مورد علاقه اش در میان غذاهای ایرانی (قرمه سبزی) و در غذاهای خارجی (مرغ بریان فرانسوی) می باشد. او همچنین علاقه زیادی به تابلو نقاشی معروف لئوردو داوینچی یعنی مونالیزا دارد. آهنگساز کارهای حسین A.B.Z و اسپانسر او در کارهایش شرکت CLUB CAS  می باشد. حسین چند ماهی است روی آلبوم جدیدش که آخرین کارش (فاز بد) با همراهی امیر تتلو می باشد کار میکند. او در میان رپرهای ایران از کار سروش هیچکس و رضا پیشرو و گروه زدبازی و در میان خارجی ها از EMINEM و STAT QUE و CIARA JOHNSON خوشش می آید. حسین اصولا پسر با اخلاق و مودبی است. زیاد به کار کسی کاری نداری و در اکثر مصاحبه هاش هم اسم خدا از زبونش نمی افته. اعتقاد و علاقه خاصی به امام حسین داره و همیشه از کمک میخواد و میگه رسیدن او به چنین جایگاهی در سطح جهانی فقط به خاطر کمکهای امام حسین بوده. حسین یه خونه نسبتا بزرگ در شمال دبی داره و بیشتر به مکانهای تفریحی و بازار خرید و دی تو دی میره. الان هم داره شدیدا رو آلبومش کار میکنه ولی میخواد واسه عید فطر آهنگ بخونه.

 

نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:0 توسط ریحانه| |

بیوگرافی امر رضایا:

نام: امیر رضا
نام خانوادگی: طاری
متولد۱۶ تیر ۱۳۶۵در ساری
و ساکن یوسف آباد در تهران
دو خواهر داره که هردو ازدواج کردند
در حال حاظر دیپلم گرافیک داره
و دانشجوی ترم سوم رشته کنسرواتوار موسیقی(گیتار فلامینگو)
رنگ مورد علاقه : مشکی
اتوموبیل مورد علاقه : پژو ElX
ویژگی های اخلاقی: زود جوش - صادق - خونسرد
آهنگ نازنین رو برای دوست دخترش ((نازنین)) خونده!!
سه سال پیش در استودیویی در تجریش کار پاپ رو شروع کرده
در یکی از شهرک های شمال با آرمین آشنا شده و کار گروهی رو شروع کردن
قبل از کار موسیقی در پاساژ علاء الدین مغازه ی لوازم جانبی موبایل داشته
خوانندگان مورد علاقه : فرزاد فرزین- محسن نامجو و محسن چاووشی
دوستان صمیمی: آرمین - اردلان طعمه - مهشاد - مهران - امیر تتلو - حسین تهی
در حال حاظر مشغول جمع کزدن ۹ تراک برای آلبوم جدیدشان هستن که اسم گروهشون هم ۱۹ هست و اسم آلبوم (( احتمالا ))
امیدوارم لذت برده باشید

البته الان یه چند وقتی میشه که بدلایلی خصوصی که جایی اونو عنوان نکرده با نازی بهم زده!!!!

من خودم اینو از همه بیشتر دوست دارم تو بچه های رپر ایرانی..

نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:57 توسط ریحانه| |

نام : امیر حسین

نام فامیل : مقصود لو

لقب : تتلو ( در مورده لقبش گفته به خودم مربوطه )

تاریخ تولد : 30/6/1362

تاریخ فوت : !!!!!!!!!!!!!! هنوز نمرده

اولین ترک : واقعیت ( با سبک ار ان بی )

نام استاد :شاهرخ سالار سولفژ ( تو دوبی زندگی میکنه )

اهنگ ساز و تنظیم کننده کارهاش : محسن صادقی

نام شاگرد : تتلو امیر اردلان ( طعمه ) رو اموزش داده و الان طعمه جزء رپرای بزرگه ولی مثله اینکه یه چند وقتیه خداحافظی کرده




بیوگرافی کامل :

امیر مقصود لو معروف به تتلو در شهر تهران در ساله 1362 به دنیا اومده و از سال 1379 با موسیقی رپ اشنا شده ( قبلش یه 2 سالی پاپ میخونده ) و در سال 1380 با سفر به دبی و اشنا شدن با شاهرخ تونست سبک ار ان بی رو به صورته کامل فرا بگیره و بعد از اون وارد ایران شد و شروع کرد به ار ان بی خوندن با رپرهای بزرگ اون موقع مثله توهی و پیشرو و ابلیس و تیغه و ......

امیر در اوایل تقریبآ تا سال 1383 کارش در سبک ار ان بی به صورته کاور بود و نتونسته بود به طور کامل تو این سبک رشد کنه تا این که امیر و حسین تهی گروه تی ان تی رو تشکیل دادن و کارهای قوی رو با اهنگ سازیه محسن صادقی بیرون دادن



لازم به ذکر است که بگوییم امیر فردی است که به همراهیه تهی و پیشرو و روزبه اولین کلیپ رپه فارس رو روانه بازار کردند و قدمه بزرگی رو در پیشرفت رپ ورداشتن

امیر تتلو به دلیل کدورتی که با حسین پیدا کردن گروه تی ان تی رو رها کرد و هر کدوم به کارهای خودشون ادامه دادن البته مثله اینکه جدیدن و بعد از کلیپ گیر میدادی با هم اشتی کردن ولی دیگر گروه تی ان تی وجود ندارد

نکته جالب در مورد تتلو اینه که تتلو تا کنون هیچ البومی بیرون نداده و هرچه از او به عنوان اهنگ بیرون امده به صورت تک اهنگ بوده است



امیر تتلو را همگان با سبک ار ان بی میشناسند ولی امیر تاکنون در 3 یا 4 ترک رپ نیز خوانده است

امیر تتلو که با سروش و رضا پیشرو نیز رابطه یه صمیمانه ای داشت سر قبول نکردن عضویت در صامت با انان نیز به مشکل برخورد و الان با هیچ کدوم رابطه دوستانه ندارد

امیر تتلو با این که حدود 28 سال سن دارد هنوز ازدواج نکرده است

تتلو از پیشگامانه سبک ار ان بی در ایران است ولی یه چند وقتیه دچار سردرگمی در اهنگهاش شده ( اهنگای خالتوریش زیاد شده )

نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:49 توسط ریحانه| |

خدایا !کمکم کن تا بفهمم انچه را که باد برد ،خودم بودم!!!!!!!!!!!!!!!

خدایا!چه سعادت بزرگی است ، بدبختی های کوچک!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:,ساعت 18:24 توسط ریحانه| |

خلقت زن

شل سیلور استاین

 

 

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟

خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟

او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.

و شش جفت دست داشته باشد.

فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.

گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟

خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند.

به این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها.

خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.

یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید، از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.

یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،

بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .

خداوند فرمود : نمی شود !!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.

اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .

بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .

فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟

خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد .

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید.

خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نیست، اشک است.

فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟

خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش.

فرشته متاثر شد.

شما نابغه‌اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا" حیرت انگیزند.

زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.

همواره بچه ها را به دندان می کشند.

سختی ها را بهتر تحمل می کنند.

بار زندگی را به دوش می کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.

وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.

وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.

وقتی خوشحالند گریه می کنند.

و وقتی عصبانی اند می خندند.

برای آنچه باور دارند می جنگند.

در مقابل بی عدالتی می ایستند.

وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند.

بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.

برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.

بدون قید و شرط دوست می دارند.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.

در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.

در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،

با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.

آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد

زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد

کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند

زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند

خداوند گفت : این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد

فرشته پرسید : چه عیبی ؟

خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند

نوشته شده در جمعه 5 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:1 توسط ریحانه| |

ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم
 
آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.
دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود می‌گوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد،
تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»،
تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»،
تو گفتی «من نمی‌توانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،
تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به من بسپار»،
تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهايی می‌كنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»،
اين پيام را به ديگران نيز بگوييد، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس می‌كند كه كلبه اش در حال سوختن است

نوشته شده در چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:,ساعت 18:56 توسط ریحانه| |


بی خودی پرسه زدیم ...
 

بی خودی پرسه زدیم

صبحمان شب بشود ...

بی خودی حرص زدیم

سهم مان کم نشود ...

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم

ما به هم بد کردیم

ما به هم بد گفتیم

ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم

وچقدر حظ بردیم

که زرنگی کردیم

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم

از شما می پرسم

ما که را گول زدیم؟؟؟؟؟


 

نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت 18:1 توسط ریحانه| |

معنی این عبارت جبری چیست؟

       (o/5 k3)
       ————
       (k3)

خوب فکر کنین بعد جوابشو ببینین


:ادامه مطلب:
نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 14:16 توسط ریحانه| |

اینجا سرزمین واژه های وارونه است:


جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود

... قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد همان "دزد" است
درد همان "درد"
و گرگ همان "گرگ"

 و در این سرزمین عشق معنایی ندارد چون برعکسش بی معنی است..................(قشع)

قضاوت با توست در دنیایی وارونه  تو هم وارونه می شوی اما.........

اگر بخواهی وارونه نشوی یا باید حذف شوی و یا حذفت می کنند

"برای کشتن پروانه نیازی نیست اورا له کنی ،بال هایش را بکن چون دیگر تو قاتل نیستی @این خاطرات پرواز است که او را می کشد@"

برای له شدنت نیازی نیست خردت کنند خاطرات زیبا را که ازت بگیرند خود به خود خواهی مرد......مرگی تلخ ،گلویی پر از بغض......

عادت به عشق داری ولی بدون عشق می میری پس

خیلی دلت شور معشوق نزند...روزی ولت خواهد کرد مثل همه ی آن ها که ولش کردند و یا ولشان کرد.

اگر خیلی خوب باشد دنیای بی درد و رحمی که تو در آن اسیری او را از تو خواهد گرفت...عشقت را ......خاطراتت را....همه ی زنگی ات را......

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 14:4 توسط ریحانه| |

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه هاشو سیر کنه , گوشت بدن خودشو میکند
و میداد به جوجه هاش میخوردند
زمستان تمام شد و کلاغ مرد!
اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند:
آخی خوب شد مرد, راحت شدیم از این غذای تکراری!
این است واقعیت تلخ روزگار ما..!

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 14:3 توسط ریحانه| |

« چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید :

چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟

همایون لبخندی میزند و می گوید :

ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟!

چارلز با عصبانیت می گوید :

نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!

همایون هم بی درنگ می گوید :

خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!! »

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 14:2 توسط ریحانه| |

( در این بن بست )
دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت می دارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی است نازنین ...
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین ...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
آنکه قصابان اند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی است نازنین ...
و تبسم را لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد ...
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین ...
ابلیس پیروزمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد ...

نوشته شده در چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:,ساعت 14:0 توسط ریحانه| |

 واکنش آبی ها به جدایی مجیدی

 


روابط عمومی باشگاه استقلال با اعلام موضع رسمی‌اش در مورد فرهاد مجیدی از تلاش مسئولان این باشگاه در متقاعد كردن این بازیكن برای ماندن در استقلال خبر داد.


مجیدی

باشگاه استقلال موضع رسمی‌اش در مورد جدایی مجیدی از این تیم را این چنین اعلام كرد: "پس از ساعت‌ها بحث و گفت‌وگو‌ در مجموعه باشگاه استقلال به همان نتیجه‌ای رسیدیم كه انتظار آن می‌رفت و نتیجه‌ این بود كه هیچ كس در مجموعه باشگاه استقلال از فتح‌الله‌زاده، مظلومی و پورحیدری گرفته تا تك تك هواداران این تیم به هیچ وجه راضی به جدایی كاپیتان مجیدی نیستند و هر چقدر مشكلات مجیدی را برای این جدایی بررسی كردیم، كمتر توانستیم به جدایی كاپیتان راضی شویم.

 

این كه تكنیكی‌ترین بازیكن استقلال و محبوب‌ترین بازیكن قاره را به سادگی از دست بدهیم، با وجود درك مجموعه شرایط از سوی باشگاه استقلال باز هم قابل قبول نیست. استقلال با تمام سلول‌های سازنده‌اش دوست دارد با كاپیتان دو جام بگیرد و این جام‌ها را با دستان مردان نام آشنایی همچون خود فرهاد بالا ببرد. استقلال با همین مجیدی‌ها و دیگر بازیكنانش كه حالا الگوی هواداران هستند، لقب «كهكشانی‌» گرفته و موفق پیش‌ رفته است.

قطعا خود فرهاد مجیدی هم شرایط استقلال را درك می‌كند و می‌داند موافقت با جدایی او به سادگی میسر نیست. شاه‌ماهی باشگاه استقلال باید بماند و با رقص پاهایش در میادین، در كنار سایر بازیكنان استقلال فوتبال ایران طراوت ببخشد.

به هر حال علی فتح‌الله‌زاده به عنوان مدیر عامل باشگاه استقلال و پرویز مظلومی به عنوان سرمربی تیم هر دو مخالفت خود را با این جدایی اعلام كرده‌اند و مجموعه باشگاه استقلال سعی خواهد كرد كه فرهاد مجیدی را حفظ كند."

مدیرعامل باشگاه استقلال نیز در گفتگویی افزود: من راضی نیستم كه فرهاد از تیم جدا شود چون علاوه بر این كه بازیكن تاثیرگذاری است، شخصیت محبوبی هم برای هواداران محسوب می‌شود و روی او زحمات زیادی كشیده شده است. تمام سعی مان را كردیم كه او در استقلال بماند و برای استقلال افتخارآفرینی كند، اما بحث‌هایی كه او انجام می‌دهد ما را در معذوریت قرار می‌دهد كه آن بحث دخترش است. می‌گوید به خاطر شرایط و سن و سال دخترش باید در كنار خانواده‌اش باشد. مجیدی می‌گوید كه فرزندش هر روز به او زنگ می‌زند. او می‌گوید دوری فرزندش باعث می‌شود كه اعصابم به هم بریزد و نتوانم برای تیم خوب كار كنم.

به او نیاز داریم و تمام سعی‌مان را می‌كنیم كه بماند. امیدوارم كه فرهاد در این چند ماه هم در كنار ما كار كند و ما نیز به او فرصت‌هایی بدهیم كه پیش خانواده‌اش برود و سعی می‌كنیم تمام تلاشمان را برای این موضوع انجام دهیم. اما اگر نتوانیم مجیدی را راضی كنیم، مجبوریم تن به این كار سخت بدهیم و امیدوار هستیم بازیكنان دیگر جور فرهاد را بكشند.

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت 15:32 توسط ریحانه| |

  30min monde ta bazi     vay  yani khodaya mishe chaharomin bbord motevali ro begirim

khodayaaaaaaaaaaaaaaaa........................... :d

نوشته شده در جمعه 18 آذر 1390برچسب:,ساعت 15:38 توسط ریحانه| |

نازم آن آموزگاری را که در یک نصفه روز                               دانش آموزان عالم را همه دانا کند

ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین                                           بعد با خون هفتادو دو تن امضاء کند

 

 

ایام سوگواری سیدالشهدا تسلیت.التماس دعا........

نوشته شده در دو شنبه 14 آذر 1390برچسب:,ساعت 12:23 توسط ریحانه| |

هرگزنخواب کورش

دارا جهان ندارد،
سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در

!
هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید،

البرز لب فرو بست

حتی دل دماوند،

آتش فشان ندارد



دیو سیاه دربند،

آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو،

گرز گران ندارد

روز وداع خورشید،

زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،

نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا،

نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما،

تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها،

بر کام دیگران شد

نادر ز خاک برخیز،


میهن جوان ندارد



دارا ! کجای کاری،

دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند،

دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی،

فریادمان بلند است

اما چه سود،

اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است

این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس،

شیر ژیان ندارد



کوآن حکیم توسی،

شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما

دیگر بیان ندارد



هرگز نخواب کوروش،

ای مهرآریایی

بی نام تو،وطن نیز

نام و نشان

ندارد

 

نوشته شده در جمعه 4 آذر 1390برچسب:,ساعت 10:18 توسط ریحانه| |

تصمیم بگیریم استاد تغییر باشیم ،نه قربانی تقدیر.در بازی زندگی اگر عوض نشویم ،تعویض می شویم.

نوشته شده در سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت 20:6 توسط ریحانه| |

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختري وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بيچاره اشاره کرد که سكوت كند و هيچ نگويد.

دختر پرسيد: شام چه داري؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌اي از اتاق خوابيد.

صبح که دختر از خواب بيدار شد و از اتاق خارج شد مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصباني پرسيد چرا شب به ما اطلاع ندادي و ....
محمد باقر گفت: شاهزاده تهديد کرد که اگر به کسي خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقيق شود که آيا اين جوان خطايي کرده يا نه؟ و بعد از تحقيق از محمد باقر پرسيد چطور توانستي در برابر نفست مقاومت نمايي؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه ديد که تمام انگشتانش سوخته و ... علت را پرسيد. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مي‌نمود. هر بار که نفسم وسوسه مي‌کرد يکي از انگشتان را بر روي شعله سوزان شمع مي‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدين وسيله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شيطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ايمانم را بسوزاند.
شاه عباس از تقوا و پرهيز کاري او خوشش آمد و دستور داد همين شاهزاده را به عقد مير محمد باقر در آوردند و به او لقب ميرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وي به عظمت و نيکي ياد کرده و نام و يادش را گرامي مي‌دارند.
 از مهمترين شاگردان وي مي‌توان به ملاصدرا اشاره نمود.
 
نكته درسي:
اگر شب در حال درس يا مطالعه بوديد حتما درب را باز بگذاريد و در اطاقتان هم حتماً شمع داشته باشيد
چون برق با كسي شوخي ندارد

نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:44 توسط ریحانه| |

 

تو رابرای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به ارزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
...تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطربوی لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
برای بنفشیه بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تورا برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
تو
را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم
 
نوشته شده در چهار شنبه 13 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:11 توسط ریحانه| |

به نظرتون مفهوم این جمله چیه:

ما چند نفر بودیم که با یک گلوله کشته شدیم،گلوله ای که هرگز شلیک نشد.

نوشته شده در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:19 توسط ریحانه| |

 

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند .

 .خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند

 
 
 
 
 
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد.
 
 

نوشته شده در پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:12 توسط ریحانه| |

نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت 10:31 توسط ریحانه| |

می دونی سخت ترین لحظه ی زندگیه کی هست؟

                    وقتی بفهمی برای کسی که تموم زندگیته فقط و فقط یه تجربه ای.!

نوشته شده در سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:,ساعت 11:33 توسط ریحانه| |

مرد زندانی می خندید

                         به زندانی بودن خویش ،شاید هم به آزاد بودن ما

            راستی!زندان کام سوی میله هاست؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

نوشته شده در دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:,ساعت 15:0 توسط ریحانه| |

دلتنگی حس نبودن کسی است  که تمام وجودت به یکباره تمنای بودنش را می کند.

نوشته شده در یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:,ساعت 9:6 توسط ریحانه| |

زندگی تمامش خطای دید است

                       من تو را می بینم و تو مرا       

                                                 نمی بینی..............

نوشته شده در جمعه 18 شهريور 1390برچسب:,ساعت 13:40 توسط ریحانه| |

نوشته شده در پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,ساعت 13:37 توسط ریحانه| |

داستان “کارمند و تکرار اشتباه”

کارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید:

«معنی این چیست؟ شما ۲۰۰ دلار کمتر از چیزی

که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»

رئیس پاسخ می دهد:

«خودم می‌دانم، اما ماه گذشته که ۲۰۰ دلار بیشتر به تو

پرداخت کردم هیچ نکردی.»

کارمند با حاضر پاسخ می دهد:

«درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم

اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش کنم!»

داستان “الاغ مرده”

چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار.

قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد.

اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت:

«متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»

چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»

مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه. آخه همه پول رو خرج کردم..»

چاک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»

مزرعه‌دار گفت: «می‌خوای باهاش چی کار کنی؟»

چاک گفت: «می‌خوام باهاش قرعه‌کشی برگزار کنم.»

مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه‌کشی گذاشت!»

چاک گفت: «معلومه که می‌تونم. حالا ببین. فقط به کسی نمی‌گم که الاغ مرده است.»

یک ماه بعد مزرعه‌دار چاک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»

چاک گفت: «به قرعه‌کشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم ۸۹۸ دلار سود کردم..»

مزرعه‌دار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»

چاک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»

داستان “دانه ای که سپیدار بود”

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.

سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود.

دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت. گاهی خودش را روی زمینه ی روشن برگ ها می انداخت و گاهی فریاد می زد و می گفت: من هستم، من این جا هستم. تماشایم کنید. اما هیچ کس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقه ی زمستان به او نگاه می کردند، کسی به او توجه نمی کرد.

دانه خسته بود از این زندگی ، از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود . یک روز رو به خدا کرد و گفت: نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچکس نمی آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می آفریدی.

خدا گفت:  اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آن چه فکر می کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی، دیده نمی شوی. خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی.

دانه ی کوچک معنی حرف های خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد. رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند. سالهای بعد دانه ی کوچک، سپیداری بلند و باشکوه بود که هیچکس نمی توانست ندیده اش بگیرد؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.

داستان “کارمند و تکرار اشتباه”

کارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید:

«معنی این چیست؟ شما ۲۰۰ دلار کمتر از چیزی

که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»

رئیس پاسخ می دهد:

«خودم می‌دانم، اما ماه گذشته که ۲۰۰ دلار بیشتر به تو

پرداخت کردم هیچ نکردی.»

کارمند با حاضر پاسخ می دهد:

«درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم

اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش کنم!»

داستان “الاغ مرده”

چاک از یک مزرعه‌دار در تکزاس یک الاغ خرید به قیمت ۱۰۰ دلار.

قرار شد که مزرعه‌دار الاغ را روز بعد تحویل بدهد.

اما روز بعد مزرعه‌دار سراغ چاک آمد و گفت:

«متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. الاغه مرد.»

چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»

مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه. آخه همه پول رو خرج کردم..»

چاک گفت: «باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.»

مزرعه‌دار گفت: «می‌خوای باهاش چی کار کنی؟»

چاک گفت: «می‌خوام باهاش قرعه‌کشی برگزار کنم.»

مزرعه‌دار گفت: «نمی‌شه که یه الاغ مرده رو به قرعه‌کشی گذاشت!»

چاک گفت: «معلومه که می‌تونم. حالا ببین. فقط به کسی نمی‌گم که الاغ مرده است.»

یک ماه بعد مزرعه‌دار چاک رو دید و پرسید: «از اون الاغ مرده چه خبر؟»

چاک گفت: «به قرعه‌کشی گذاشتمش. ۵۰۰ تا بلیت ۲ دلاری فروختم ۸۹۸ دلار سود کردم..»

مزرعه‌دار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»

چاک گفت: «فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم ۲ دلارش رو پس دادم.»

داستان “دانه ای که سپیدار بود”

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.

سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه ی کوچک بود.

دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشم ها می گذشت. گاهی خودش را روی زمینه ی روشن برگ ها می انداخت و گاهی فریاد می زد و می گفت: من هستم، من این جا هستم. تماشایم کنید. اما هیچ کس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقه ی زمستان به او نگاه می کردند، کسی به او توجه نمی کرد.

دانه خسته بود از این زندگی ، از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود . یک روز رو به خدا کرد و گفت: نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچکس نمی آیم. کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می آفریدی.

خدا گفت:  اما عزیز کوچکم! تو بزرگی، بزرگتر از آن چه فکر می کنی. حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی. رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای. راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی، دیده نمی شوی. خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی.

دانه ی کوچک معنی حرف های خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد. رفت تا به حرف های خدا بیشتر فکر کند. سالهای بعد دانه ی کوچک، سپیداری بلند و باشکوه بود که هیچکس نمی توانست ندیده اش بگیرد؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.

نوشته شده در چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:,ساعت 18:28 توسط ریحانه| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت